منحنی
مقابل خودمم بس که منحنی شده ام
من شنیدنی امروز دیدنی شده ام
منی که با همه تردید باورم شده بود
خلاف شاعری ام آدم آهنی شده ام
منی که با من خود نیز ناتنی است هنوز
منی که با من گم کرده ام تنی شده ام
منی که پلک گشودم به نوراز ظلمات
برای چشم خودم طرح دشمنی شده ام
چه ناگهان و چه بی گاه تلختان نکنم
گمان کنید گرفتار کودنی شده ام
وهیچ چیز به جز حیرتم به حافظه نیست
قبول می کنم آری نگفتنی شده ام
عبور کرده ام ازعمق روزنی که نبود
و باز متهم نشر روشنی شده ام
اگر چه منحنی خواستگاه خویشتنم
تو فکر کن که مجاب فروتنی شده ام
چه فرق ؟ شعرخروشی است درنهاد سکوت
که (منزوی) به من آموخت (بهمنی) شده ام